پارت ششم

زمان ارسال : ۳۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

بعد برای چند ثانیه در سکوت به شاخه‌های رقصان بید خیره شد. سپس خودش را سوی نهال چرخاند و با هیجان لب زد:
- کاش تا شب یلدای امسال بابا رو راضی کنه که خواستگاریم بیان! کاش عرضه‌اش رو داشته باشه!
نهال اخمی کرد و پاسخ دریا را با لحنی متعجب داد.
- واقعا می‌خوای ازدواج کنی؟ یکم زود نیست؟
دریا متاسف سری به چپ و راست تکان داد و حق به جانب لب گشود:
- نه خیر، زود نیست! بیشتر از این معط

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • رها

    00

    قشنگه

    ۳ هفته پیش
  • | نویسنده رمان

    🌸🥰🙏🏼

    ۳ هفته پیش
  • اکرم بانو

    00

    پس آریاداداش دریابوده؟چه رفاقت شیرینی بانهال داشتن،حیف

    ۴ هفته پیش
  • Aa

    00

    ممنون زیبا بود خسته نباشید قلمتون پر تکرار👏💐

    ۴ هفته پیش
  • سنا فرخی | نویسنده رمان

    خیلی متشکرم ممنون که دنبال میکنید😍🤍🌸

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.